فارغ از یاد مرگ!

من یقین دارم که برگ

کاین چنین خود را رها کرده ست در آغوش باد،

فارغ است از یاد مرگ!

لاجرم چندان که در تشویش ازاین بیداد نیست:

زندگی است

آدمی هم مثل برگ

می تواند زیست بی تشویش مرگ

گر ندارد همچو او ،اغوش مهر باد را،

می تواند یافت ،لطف:

«هر چه با دا باد» را

«فریدون مشیری»

زمانی به مرگ خیلی فکر می کردم.البته دلیلش را نمی نویسم چون می دونم هیچکس ار این حرفا خوشش نمیاد.بعد که دیدم زندگی عادیم به این خاطر این فکرا، داره مختل میشه،سعی کردم همانطور که این شعر میگه دیگه به مرگ فکر نکنم ،هر چند که چند ماه طول کشید.

اما دیروز با دیدن صحنه ای باورم شد که واقعا مرگ از رگ گردن به آدم نزدیک تره.

و به این نتیجه رسیدم که اصلا نمیشه از یاد مرگ فارغ شد.حالا این که چرا این شعر را نوشتم ،نمیدونم،شاید دو با ره میخوام از این واقعیت فرار کنم........

نظرات 4 + ارسال نظر
علی دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:10 ق.ظ http://alidj.persianblog.com

شعر قشنگی بود

پریا دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 05:39 ب.ظ http://pariya.blogsky.com

بازم سلام
بهار جون فکر کنم اگه به مرگ به دید یه تولدی دوباره نیگا کنیم زیاد هم لازم نیست ازش فرار کنیم بلکه می تونه همیشه برای ما به عنوان یه تلنگری باشه و ما رو به یاد خیلی چیزها بندازه که حواسمون رو جمع کنیم نظرت چیه؟

تاریک خانه سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:15 ب.ظ http://darkroom.blogsky.com

آنان که مرگ را فراموش می کنند، زندگی و تولد را باور ندارند.
و آنان که به مرگ می اندیشند زندگی را ...

mehman nakhandeh چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:16 ق.ظ http://kiam-man.blogsky.com

" «هر چه با دا باد»"

gofanesh asontar az ghabol kardanesheh!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد