بعد از چند ماه این روزها فرصتی به دست آوردم تا کتاب زندگی ملا صدرا ، را مطالعه کنم.کتاب جالبیه.مطالعه این کتاب برای هر علاقمند به فلسفه خالی از لطف نیست.همانطور که در مقدمه گقته شده نه تنها برای خوانندگان عادی قابل استفاده است بلکه برای کسانی که اهل فلسفه و عرفان هستند،ولو دارای پایه استادی بلشند،می توانند از این کتاب برای کمک به تجدید خاطرات استفاده کنند.

و اما در مورد ملا صدرا :با توجه به مقام علمی اش و با اینکه پدرش از بازر گانان بر جسته شیراز بوده، گاهی خواربارمورد احتیاج خانه را خود خریداری می کرد و به منزل می بردو با اینکه در منزل او چند خدمه کار می کرد اما ملا صدرا برای اینکه غرور نفس را در هم بشکند،گوشت و نان را به دست می گرفت و در مقابل انظار و بازاریان و دیگران در شهری که او را می شناختند به خانه می برد.ونویسنده حکایت جالبی در ادامه این مطلب آورده که صحت وسقم آن مورد توجه نیست و انچه مورد توجه می بلشد نتیجه اخلاقی آن می باشد.

شمس تبریزی به خانه جلال الدین رومی رفت و مشاهده نمود مریدش وسایل پذیراییش را آماده کرده، گفت :آبا برای من شراب فراهم نموده ای؟

جلال الدین رومی حیرت زده پرسید مگر تو شرابخوار هستی؟

شمس تبریزی گفت بلی

جلال الدین گفت من از این موضوع اطلاعی نداشتم.

شمس گفت اینک که مطلع شدی برای من شراب فراهم کن .

جلال الدین گفت این موقع شب چگونه برای تو شراب فراهم کنم

شمس گفت به یکی از خدمه ات بگو

جلال الدین گفت من بین خدام خود آبرو دارم، اگر آنها بفهمند من آبرو و حیثیت خود را از دست خواهم داد.

جلال الدین رومی مجبورشد که برای خرید شراب از منزل خارج شودو به محله مسیحیان برود.وقتی به آنجا رسید مردم با حیرت و کنجکاوی به او نگاه می کردند .زیرا می دانستند کسانیکه آن موقع به آن محله می روند برای این است که در میخانه های آنجا شراب بنوشند یا خریداری کنند و به خانه ببرند.

وقتی جلال الدین از محله خارج می شد عده زیادی از مر دم او را تعقیب می کردندو یکی از انها که رقیبش بود خرقه از دوش جلال الدین بر داشت و چشم مردم به شیشه بزرگ شراب افتادو ان مرد فریاد زد این است مردی که به او اقتدا می کنید.

حال جلا الدین در آن لحظه قابل وصف نیست زیرا متو جه شد که تمام زحمات یک عمر او برای تحصیل اعتبار نزد مردم بر باد رفت و محال است که بتواند در آن شهر زندگی کند.

مردم که متوجه شدند جلال الدین رومی،بک عمر آنها را با زهد ریایی و تقوای ظاهری فریب داده خو را آماده کردند که او را به شدت مضروب نمایند،که در آن لحظه شمس تبریزی سر رسید و فریاد زد که چرا به یک عالم مدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنیدو این شیشه که در دست او می بینید سرکه است.و شیشه را از دستش گرفت در ش را گشود و بوی تنذ سرکه بر خاست.

مردم هم آن را استشمام کردند و متوجه شدند که سرکه است.مردی که رقیبش بود خو د را روی پاهای جلال الدین انداخت و از او بخشایش خواست و دیگران هم دست های جلال الدین را بوسیدند.

هنگامی که به خانه برگشتند،جلال الدین از میهمان خود پرسید برای چه امشب مرا دچار این فاجعه کردی

شمس گفت برای اینکه می خواستم غرور تو در هم شکسته شود و بدانی آنچه تو بدان می نازی و آن را سرمایه زندگانی خود فرض می نمایی جز یک سراب نیست،تو به علم خود فخر می کردی وبه زهد خویش متکی بودی و تصور می نمودی که احترام یک مشت عوام،برای تو سر مایه ایست ابدی و هرگز از بین نمی رود.

ولی امشب دیدی و فهمیدی احترامی که بعد از یک عمر بین عوام به دست آوردی با یک شیشه شراب،حتی تصور یک شیشه شراب در ذهن آنها از بین رفت.

من می خواستم غرور تو نسبت به نفس از بین برود و بدانی تو کسی نیستی و هما ن ها که به تو اقتدا می کردند و در قفای تو نماز می خواندند امشب آماده شدند که تو را به قتل برسانند،خواستم به تو بفهمانم که نباید به این سرمایه دنیوی متکی باشی و نباید تصور کنی که احترامت نزد مردم پیوسته باقی خواهد ماند،بلکه باید به چیزی متکی شوی که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نمی رود.

نظرات 6 + ارسال نظر
mehman nakhandeh پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:39 ب.ظ http://kiam-man.blogsky.com

:)

سپهر پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:39 ب.ظ http://namakdoon.blogsky.com

زیبا بود....استفاده کردیم..مرسی ...به من هم سر بزن...دوست شما سپهر

پریا پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 09:17 ب.ظ http://pariya.blogsky.com

بهار عزیزم واقعا گل کاشتی خیلی از مطلبت استفاده کردم امیدوارم همین طور موفق ادامه بدی.
بابا یه سری هم به ما بزن دلمون واست تنگ شده.

ع شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:59 ق.ظ http://www.wxyz.blogsky.com

سلام خانم بهار.
مطلب جالبی نوشتید.نخونده بودم.یعنی کاملشو.در ضمن موسیقی قشنگی انتخاب کردید.پاینده باشی.الان دارم موسیقی شما رو گوش میدم.... لحظه ها رو...میدونی خواهرم.منو یاد بعضی چیزا میندازه.خیلی وقت بود این اهنگو گوش نداده بودم.زنده باشی و پاینده.خداحافظ یا به قول سوسولای حالا:بای!!!

علی شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:23 ق.ظ http://alivosogh.blogsky.com

بدون شرح یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:34 ق.ظ http://pourhamzeh.blogsky.com

هر چییشتر بهش فکر میکنی بیشتر درونش فرو میری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد