نمایشی بی تمرین
لباسی بی پرو
ذهنی بی تامل
از نقشی که بازی می کنم نا آگاهم
فقط می دانم که از آن من است تغییر نا پذیر
مو ضوع نمایشنامه را
درست روی صحنه باید حدس بزنم
برای افتخار زندگی هنوز آماده نیستم
شتاب جریانی را که بر من وارد می شود به سختی
تاب می آورم
بدیهه می سازم با این که از بدیهه سازی بدم می آید
بر نا آگاهی ام در هر گام سکندری می خورم
رفتارم بوی شهر ستانی بودن می دهد
رفتار غریزی ام نشان از تازه کاری دارد
ترس از صحنه علتی است برای حقارتم
به گمانم این تحقیری ظالمانه است
واژگان و حرکات بی بازگشت
ستارگان تا به آخر شمرده نشده اند
شخصیتم مثل پالتویی است که دکمه هایش را در
حال دویدن می بندم
این هم از نتایج تاسف بار این شتابزدگی است
کاش دست کم چهارشنبه ای را بشود از پیش
تمرین کرد
پنجشنبه ای را تکرار کرد
اما وای!جمعه با نمایشنامه ای از راه می رسد که
نمی دانمش
می پرسم آیا این درست است؟
(صدایم گرفته است
چون پشت پرده نگذاشتند سینه ام را صاف
کنم)
بله درسته........
کاش می دانستی.........؟
امروز هم بگذشت. فردا چه خواهد شد ؟ آیا چنین تلخ و غم انگیز است ؟ سرد است . دلگیر است ؟ از افسانه های درد لبریز است ؟ یا غصه های دیگری دارد ؟
امروز هم بگذشت . فردا چه خواهد شد ؟
با اندیشه فردا : امروز خود را برده این از یاد . با درد میسازیم . با درد می سوزیم .
دیروز هم می گفتم از فردا .... امروز آن فردای دیروز است .
دیروز بهتر بود . دیروز غم هم شادی آور بود . نصف غم دیروز بر دوش آن بیچاره مادر بود ... مادر به من میگفت : آینده نزدیک است . آینده ننگین نیست . آینده خوش کام است ... فردای ما هم میرسد ای مادر دلسوز ....
بله بهار جونم...راستی این دفعه آپدیت واقعی کردم...اون دفعه فقط بلاگ رولینگ و چک کردم
شاد باشی خانومی
ajab ghashang va sadeh bod. be del neshast. :)
mehman nakhandeh
سلام . من منتظز شما رو چت ایستادم ها رحم کن و زود بیا
ایمیلهام باز نمیشه و نیم ساعتی میشه که رو چت منتظزت بودم . علف زیر پام سبز شد
..واقعاٌ عالی بود!...
خیلی جالب بود
بهار جون خیلی قشنگ بود حض کردم .....