هوا بس ناجوانمردانه سرد است

*و نا جوانمردانه تر این که چند روزی هست که جریان گاز شهر کم شده و این خیلی درده که آدم تو خونه خودش از سرما بلرزه فشار گاز به قدری کم شده که تو خیلی از خونه ها مثل ما از مجموع چند بخاری فقط یکی روشن هست .اتاقها مثل یخچال سرده .این دو سه شب را داخل سالن می خوابیم .و این نو ع جدید و دسته جمعی خواب کلی باعث هیجان بچه ها شده.

شنیده ها حاکی از آن است که دیروز تو شهر قحطی نان امده بود (نانوایی ها به دلیل کمی گاز نمی تونستند نان پخت کنند) همچنین هر چه بخاری برقی تو مغازه ها بوده به فروش رسیده .بعضی کارخانه ها تعطیل بوده....«به نقل از خبر گزاری بهار»!

**تو این 6 روز گذشته اصلا آنلاین نشدم . نه اینکه فرصت نبود،بلکه حوصله اش را نداشتم . از وقتی که با شبکه کار می کنم به غیر از ایامی که سفر بودم این همه وقت انلاین نبودن یک رکورد بود.گاهی اوقات در زندگی از فرصتها و موقعیت های خوبی که پیش اومده درست استفاده نکردم.حالا احساس می کنم اینترنت حسابی من را سرگرم کرده، هنوز هم فرصتهای خوبی پیش میاد برای رسیدن به اهداف عالی و تو این یک هفته اخیر به این فکر می کردم که چه کارهایی می تونم انجام بدم و چه طور.یکی از این ها ادامه تحصیل هست که گذاشتمش برای سال بعد .چون هنوز قصدم در این مورد جدی نیست.

یکی دیگر هم گرفتن امتیاز یک مؤسسه هست که باید یکی دو هفته دیگه سری به نمایندگی در تهران بزنم تا ببینم واجد شرایط هستم یا نه...

***دیشب خونه یکی از آشنایان بودیم .در جریان صحبت از کمبود گاز و بخاری برقی حرف از کرسی برقی به میون اومد که نیلوفر با تعجب پرسید کرسی چیه. هر چند که تا به حال از کرسی چیزی بهش نگفته بودم با این حال من هم از سؤالش تعجب کردم .گفتم تو این همه کتاب خوندی و برنامه دیدی تا حالا اسمی ازش نشنیدی و نمی دونی چیه.گفت یک چیزهایی شنیدم ولی نمی دونم چی هست.یاد بچگی های خودم افتادم اون موقع هم کرسی منسوخ بود ولی حداقل می دونستیم که چی هست.

یادمه که یکی از همسایه هامون که بچه هاش همسن و سال من و برادرام بود به تبعیت از مادر بزرگ بچه ها که در محله قدیمی شهر زندگی می کردند زمستان ها کرسی می گذاشتند . برای همین ما هم مامان را مجبور کرده بودیم برای ما کرسی بذاره.

تو دوران راهنمایی بودم که مامان به اصرار ما بچه ها، دو سه سالی این وسیله را برای ما تو یکی از اتاقهای خونه گذاشت.

وسیله ای که آمیخته از سنت و مدرنیسم بود.چهار جوبش که از چند صد سال پیش مرسوم بود و وسیله گرما زای اون ساخت ژاپن و این تناقض همون موقع هم به نظرم مسخره میومد.

... خلاصه که از خاطراتم تو اون دو سه سال درس خوندن برای امتحانات ثلث دوم بود در حالی که زیر لحاف کرسی کف پاهایم را برای گرم شدن روی کرسی برقی می گذاشتم.

نظرات 15 + ارسال نظر
مسعود یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:19 ب.ظ http://mosbat.blogsky.com

سلام گل همیشه بهار من
من از شرکت گاز هستم
لطفا اسم شهرتون را بدید من پیگیری
کنم

مرتضی یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:29 ب.ظ http://mortezaa.blogsky.com

این بچه مثبت چه پررو هست غیرتی شدم لول

کامران معروف به شهرام یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:37 ب.ظ http://kamran-sandy

سلام

امیدوارم هالت خوب باشه

وبلاگت خیلی خوبه بخصوص اهنگی که گذاشتی

ولی بهتر بود موارد مفید را می نوشتی

با تقد یر احترامات

رئیس گروه (two tem pest)

کامران---شهرام

مسعود یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:59 ب.ظ http://mosbat.blogsky.com

ممنون از بازديدت
با اجازه ات از سبد نازنينت کپی گرفتم
بازم بيا

شاهان و سارا یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:07 ب.ظ http://shareshahan.persianblog.com

سلام. بیخیال همه چی صدام رو بچسب. موفق باشی

پویان دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:25 ق.ظ http://pnn.persianblog.com

سلام !....

گیتی دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:36 ب.ظ http://12345678.persianblog.com

خداوکیلی وبلاگت خیلی نازه ...هردفعه می آم اینجا کلی نگاش میکنم ...گفتی کرسی یاد قدیما افتادم که کرسی داشتیم کرسی زغالی شبا که زیر کرسی میخوابیدم یادمه اصلا احساس سرما نمیکردم ولی اینقدر هوا سرد بود که آب بالای سرم روش یخ میبست .... تعجبم که کله امون که بیرون از کرسی بود چرا یخ نمی زد....

سامان دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:25 ب.ظ http://farangcity.blogspot.com

سلام بهار عزیز ... آخ که گفتی از خاطرات اون روزای گرم بی زمستون ... از اون روزای شیرین بی اندوه ، بی تکلف، بی مشغله ... آخ که گفتی ... صفا و صداقتش به همه این مدرنیسم و تمدن می ارزید ... خدا بیامرزه اون روزا رو ... اگر از حال من میپرسی .... من خوبم ... اما تو باور نکن !!!! ... موفق و سربلند باشی

هاله دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:47 ب.ظ http://tanhayee.persianblog.com

سلام رفیق*غصه نخور ،دل آدم باید گرم باشه.....

دیوانه سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:13 ق.ظ http://divane.blogsky.com

گفتی کرسی ؛ بزار برف بشینه میرم تو خلوتم .
شومینه و کرسی ولی نه .
تنهایی دوست ندارم برم اونجا

بی بی چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:11 ق.ظ http://bibi123.persianblog.com

من نمی‌دونم چه طور بقیه برای شما پیام می‌گذارند. من که دیگه حرفم رو نمی‌نویسم چون هر بار که میام و می‌نویسم این ارور می‌ده و قبول نمی‌کنه. نکنه پارتی بازیه؟! الان هم فقط می‌نویسم که نوشته باشم و می‌دونم که فرستادنی در کارش نیست و باز هم ارور می‌ده!

محسن چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:22 ق.ظ http://mz2t.persianblog.com

سلام . نوشته هاتون جالبن ... راستی چرا حوصله ندارین ....
آدم میتونه با نوشتن خیلی اروم بشه ... سعی کن همیشه شاد باشی

پریا پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:57 ق.ظ http://pariya.blogsky.com

سلام بهار نازم
بابا ما که از فدائی هاتیم
بدخا مدخا داری خلاصه آدرس بده عکسشو پاره کنم
راستی به دخترای نازت بگو یه خاله دارن که ندید براشون میمیره.
یه ماچ حسابیم از لپای گل انداختشون بردار بنویس به حساب.

نازنین جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:49 ق.ظ http://nanaz.blogsky.com

سلام:
آخ جون اینجا چقدر پینکه!....
در مورد گاز هم لطفا بروید خدا رو شکر کنید (مودبانه) که مث ما تو طوفان برقتون ۵ روز نرفته و همه زندگیه برقیتون از کار نیوفتاده.... بماند که در کانادا بخاریا هم برقین!

حمیده جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:39 ب.ظ http://14202.persianblog.com



وای خیلی باحاله مث اون موقعها زمستونها که برق قطع میشد
تو زمان جنگ/بعد همه میرفتیم تو یه اتاق
یادش به خیر
این تست خودشناسی هم باحاله ها..مال من تنه قیفی در اومد با شاخه های چاقالو(یادم رفت اسمش چی بود...
شبیه همون بامیوه هه ولی بی میوه!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد