این روزا از عمر اولین وبلاگ فارسی دو سال می گذره. حسین درخشان سال قبل تو یک مصاحبه با سروش جوان گفته بود که اولین وبلاگ نویس فارسی نبوده و یک نفر دو هفته زودتر از او شروع به نوشتن کرده ،اما واضحه که اگه او راهنمای ساخت وبلاگ فارسی را نمی نوشت خیلی طول می کشید تا وبلاگ نویسی تو ایران جای خودش را پیدا کنه.
خیلی ها به خاطر این پدیده با دفتر خاطراتشون قهر کردند و شاید باشند کسانی که مثل من از صدقه سر وبلاگ نویسی قصد آشتی با دفتر خاطراتشون را داشته باشند.
قسمت هایی از مصاحبه سروش جوان با درخشان:
* اما مردم چرا سراغ وبلاگها میروند؟ چه به عنوان خواننده و چه به عنوان نویسنده؟
**ـ مردم با این که همه نویسنده نیستند باز هم از این قضیه استقبال میکنند. چون همهشان چیزهایی برای نوشتن دارند که برای دیگران جالب است. ببینید از دو دیدگاه میشود به این مسئله نگاه کرد. اول این که یکی از مهمترین کارکردهای وبلاگها این است که فیلترهایی انسانی هستند برای انبوه اطلاعات بینظم و پراکندهای که در اینترنت وجود دارد. مهمترین کارکردش از نظر من همین است. این قدر اطلاعات در این اقیانوس اینترنت زیاد است که اگر کسی بخواهد مثلا همهی اخبار راجع به ایران را هر روز به انگلیسی بخواند، اصلا نمیشود؛ خیلی زیاد است. بنابراین بر اساس سلیقهی خودش ممکن است یک یا چند نفر را پیدا کند که دربارهی ایران چیزهایی مینویسند یا به مطالبی لینک میدهند که او دوست دارد. یعنی کسانی را پیدا میکند که کم و بیش شبیه خودش هستند با سلیقههای نسبتا مشابه؛ بعد دیگر لازم نیست برای پیدا کردن مطالب و اخبار مورد علاقهاش خیلی وقت بگذارد. میرود و همین سه چهار تا وبلاگ مورد علاقهاش را میخواند. یعنی در واقع یک جور فیلترکردن اطلاعات است، که این بعد به نظر من خیلی خیلی مهم است.
دلیل دیگر استقبال مردم این است که همین مردم عادی حرف زدن معمولیشان برای همدیگر جالب است. اگر این جوری نبود توی مهمانیها هم این قدر حرف وجود نداشت. این که مردم مینشینند و برای همدیگر حرف میزنند و حوصلهشان سر نمیرود نکتهی جالبی است که در استقبال از وبلاگها هم تأثیر دارد. دلیلش این است که تجربههای شخصی، هر چقدر هم شخصی و عادی، برای یک آدم دیگر ممکن است جالب باشند. این وجه قضیه از دیدگاه ژورنالیستی اصلا به حساب نمیآید؛ چون اهمیت خبری ندارد و آن عنصرهای مهم خبری در آن وجود ندارد، ولی برای مردم جذابیت دارد و این را نمیشود انکار کرد.
o این مسئله کمی غیر طبیعی نیست؟ این که آدمها بیایند راجع به خودشان هر حرفی را بزنند. اصلا یک جور فضای شلوغ و مغشوشی ایجاد میشود که در وبلاگها میبینیم. فکر نمیکنی این نهایتا کارکرد آن فیلتری که میگویی را از بین میبرد؟
ـ راستش چند جور میشود به این مسئله نگاه کرد. یکی این که این حرفی که میزنید شاید به خاطر عادتهایمان باشد. این که رسانه باید معیارهایی داشته باشد و قواعدی در آن رعایت شود، مثلا چه خبری اهمیت دارد که نقل بشود یا این که زبان ژورنالیسم باید زبان خاصی باشد، خ-ب، اینها همه عادت است، در مقایسه با این عادتها، بله، وبلاگ یک چیز خیلی پراکنده و آشفته و عجیب است؛ ولی اگر عادتهایمان را کنار بگذاریم خیلی هم عجیب نیست. چون زندگی آدمها همین جوری است. مگر ما از صبح تا شب فقط راجع به چیز خاصی فکر میکنیم؟ یا یک جور خاصی فقط فکر میکنیم؟ یا مثلا با آدمهای خاصی حرف میزنیم؟ مگر ذهنمان مرتب و منظم و طبقهبندی شده است که انتظار داشته باشیم یک چنین چیزی این طوری باشد؟
یک نگاه دیگر هم میشود به مسئله کرد که راستش نمیدانم چقدر از نظر علمی پذیرفتنی است. ببینید، من که رفتهام کانادا دارم میبینم که چقدر مردم، همه شبیه هماند و چقدر فردیت آدمها از بین رفته است. لباس پوشیدنها، حرف زدنها، تکیه کلامها و خیلی چیزهای دیگر بسیاری از آدمها شبیه به هم شده که دلیلش هم صنعتی شدن است. در واقع تا موقعی که هنوز شهرنشینی نیامده بود آدمها تفاوتهایشان با هم خیلی زیاد بود، به خاطر این که رسانهها نبودند و خیلی دلایل دیگر. بعد که شهرنشینی آمد و بعد هم صنعتی شدن، به خاطر این که کالا به وجود آمد و مردم مجبور شدند برای صرفهجویی در وقت چیزهای مورد نیازشان را بخرند و دیگر خودشان تولید نکنند، خیلی چیزهایشان شبیه به هم شد. از لباس و غذا گرفته تا اطلاعاتی که مصرف میکنند که آن هم نوعی کالا است. ولی به نظر من تکنولوژی اطلاعات، و مشخصا اینترنت، دوباره دارد آن حالت تمایز بین آدمها را در سطح بالاتری به وجود میآورد. به نظرم این اتفاق واقعا دارد میافتد. همین که آدمها توی اینترنت میتوانند حرف بزنند، خودشان برای خودشان صدایی داشته باشند، با فرهنگهای دیگر آشنا بشوند و خیلی از این چیزها، دارد عادتهایی را که از بین رفته بود به آدمها برمیگرداند و به آنها امکان میدهد فردیت خودشان را نشان بدهند و این قدر شبیه به هم نباشند.
بهارخانوم
به ما هم سر بزنید خوشحال می شویم .موفق باشید
... سلام بهار خانوم ... منم ممنونم ... بله هستیم ...
سلام خانومی...مصاحبهء جالبی بود...راستشو بخوای از وقتی وبلاگ مینویسم دیگه سراغ دفتر خاطراتم نرفتم و این خیلی بد...باید هرزگاهی یه سری هم به اون بزنم...شاد باشی مهربون.