دیروز یا امروز

دیروز می گذشتم از گذر زمان امروز

چیزی ندیدم جز وحشت،درد،سیاهی،بی داد

چیزی ندیدم جز ناله و فریا د و آه

چیزی ندیدم جز گریه آن کودک مظلوم،مادر تنها،مرد غمگین

شاخه خشکیده و سرهایی بر دار

دستها سرد،پرنده خاموش،آب بی جریان،دریا بی رنگ،قلبها بی روح و پر زنیرنگ

و

امروز گذشتم از گذر زمان دیروز

و اما دیروز،ای کاش من در دیروز متولد شده بودم

چرا که چیزی ندیدم جز آرامش،مهربانی

چیزی ندیدم جز عطر یاس،محبت

سجاده ها پر از مناجات،شبها پر از آواز

حافظ و قصه های پدر بزرگ

عشقهای پاک بر سر دیوار هر باغ

دستهای عاشقی که گل می دادبی ریا،بی رنگ،بی نیرنگ

مادری که می ماند و پدری که محکم بود مثل کوه

و قلبها پر از صفا و یکرنگی

پس ای کاش من دیروز هرگز نمی گذشتم از گذر زمان امروز

ای کاش امروز و هر روز می ماندم در گذر زمان دیروز،سالهای عشق و یکرنگی

ای کاش می شد ماند در دیروز

ولی نه ، ای کاش می شد امروز را مثل دیروز کرد

و ای کاش...

نویسنده خیاط یا خیاط نویسنده؟

*از وقتی که سیتم نظر خواهی تو بلاگ اسکای بر داشه شده، بعضی از دوستان دیگه کمتر می نویسند.چرا؟

**طراحی قالب جدید وبلاگم را دوست عزیز در وبلاگ تاریک خانه زحمتش را کشیدند.
***
این روزها مشغول خوندن کتاب «در جستجوی واقعیت » هستم،این کتاب مجموعه 31 داستان کوتاه از 31 نویسنده معاصر هست که آقای محمد علی سپانلواین ها را تو یک مجموعه گردآوری کردند و برای هر کدوم هم نقد نوشتند.داستان هایی جالب از نویسنده هایی مثل(شهر نوش پارسی پور،منیرو روانی پور،بهرام حیدری و...)

این داستان ها که حال و هوای قدیمی جامعه را تا حد اکثر بیست سال پیش ترسیم کردند،همه به نوعی جذاب هستند.یکی از این داستان ها به اسم «آقا مهدی زیگزالدوز»از این جهت به نظرم جالب اومد که نویسنده ش خیاط بوده و خیلی زیبا فضای کارگاه را ویا به قول آقا مهدی«کارخانه»را همراه با دغدغه های کاری اون توصیف کرده ومی شه حدس زدکه اینها تجربه های شخصی نویسنده هست،اتفاقا همون روز که این داستان را خوندم سایت نویسنده را پیدا کردم و خوشحال شدم از این که با بقیه آثارش آشنا میشم .اما وقتی مطالبی را که نوشته بود خوندم خیلی تو ذوقم خورد.اصلا انتظار نداشتم یک نویسنده تو وبلاگش چنین اراجیفی بنویسه.وبلاگ یک نویسنده دیگه را هم پیدا کردم که اون هم« دری وری »هایی راجع به این نویسنده خیاط نوشته بود،تعجبم از اینه که نویسنده هایی که دست به قلم خوبی و آثار شناخته شده ای دارند چطور چنین چیزهایی درباره هم می نویسندو ذهنیت خوانندگان آثارشون را در مورد خود خراب می کنند.

شادی و غم



شادی شما غم شماست که نقاب افکنده باشد.هما ن چاهی که سر چشمه خنده های شماست چه بسا از اشک شما مالامال شود.

هر چه غم عمیق تر در وجودتان رسوخ می کند شادی بیشتری را می توانید در خود بگنجانید .جامی که شرابتان در آن می گنجد،همان جامی نیست که در کوره کوزه گران گداخته بود؟وعددی که روحتان را می نوازد،خود همان چوبی نیست که چاقویش تهی درون کرده بود؟

وقتی شادمان هستید عمیقا قلبتان را بکاوید در خواهید یافت فقط آنچه غصه دارتان کرده بود شادمانیتان بخشیده است.

وقتی هم غمگین هستید بار دیگر به قلبتان رجوع کنید خواهید دید ،در حقیقت بر آن می گریید که شادیتان بوده است بعضی از شما می گویند:شادی عظیم تر از غم است و بعضی دیگر نه هرگز،غم عظیم تر است.

ولی من به شما می گویم ،از هم جدا ناپذیرند.با هم به سراغتان می آیند و چون یکی بر سفره با شما می نشیند،یادتان باشد که آن یکی دیگر به خواب رفته است.

در واقع میان غم و شادی، چون کفه های ترازو در نوسانید .فقط هنگامی که کفه ها خالی است،بی حرکت و در حال تعادل هستید.

وقتی صاحب گنج از جایتان بر می داردتا زر و سیمش را وزن کند،نا چار غم و شادیتان بالا و پایین می رود.
«جبران خلیل جبران»