گلدون یاس

امسال اردیبهشت تمام شد واین ارزو به دلم مونده بود از جلوی خونه هایی رد بشم که گل یاس را تو باغچه جلوی خونه شون کاشتندو حداقل یک شاخه گل یاس کش برم.

تا این که امروز به طور اتفاقی یک ماشین نیسان را دیدم که گلدان می فروخت و تا چشمم به گلدون یاس افتاد ،با وجود همه بار و بندیلی که دستم بود،طاقت نیاوردم و یک گلذون خریدم. حالا این گلدون من روی یک میز کوچک پهلوی میز کامپیوتر هست واز عطر اون سرمستم .احساس می کنم تو اردیبهشت دوازده سال پیش هستم.

همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خودم ...

یک چیزهایی هست که نمی شود به دیگری فهماند.نمی شود گفت .

آدم را مسخره می کنند

اخرش هیچکس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند.

از روشنایی خوشم نمی اید .جلوی آفتاب همه چیز لوس و معمولی می شود.

ترس وتاریکی منشاُ زیبایی است.

صادق هدایت

یاس


یه روز یه باغبونی
یه مرد اسمونی
نهالی کا شت میون
باغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتم
یه روز و روز گاری
این بوته یاس من
 می مونه یادگاری
اونایی که نداشتن
از خوبیا نشونه
دیدن که خوبی یاس
باعث زشتی شونه
آدمای بی احساس
پا گذاشتن روی یاس
ساقه هاشو شکستن
آدمای ناسپاس
یه باغبون دیگه
شبونه یاسو برداشت
پنهون ز نا محرما
تو باغ دیگه ای کاشت
هزار ساله کو چه ها
پر میشن از عطر یاس
اما مکان اون گل
مونده هنوز ناشناس

۰سید فرید احمدی۰