ستاره ها تا به آخر شمرده نشده اند

نمایشی بی تمرین

لباسی بی پرو

ذهنی بی تامل

از نقشی که بازی می کنم نا آگاهم

فقط می دانم که از آن من است تغییر نا پذیر

مو ضوع نمایشنامه را

درست روی صحنه باید حدس بزنم

برای افتخار زندگی هنوز آماده نیستم

شتاب جریانی را که بر من وارد می شود به سختی

تاب می آورم

بدیهه می سازم با این که از بدیهه سازی بدم می آید

بر نا آگاهی ام در هر گام سکندری می خورم

رفتارم بوی شهر ستانی بودن می دهد

رفتار غریزی ام نشان از تازه کاری دارد

ترس از صحنه علتی است برای حقارتم

به گمانم این تحقیری ظالمانه است

واژگان و حرکات بی بازگشت

ستارگان تا به آخر شمرده نشده اند

شخصیتم مثل پالتویی است که دکمه هایش را در

حال دویدن می بندم

این هم از نتایج تاسف بار این شتابزدگی است

کاش دست کم چهارشنبه ای را بشود از پیش

تمرین کرد

پنجشنبه ای را تکرار کرد

اما وای!جمعه با نمایشنامه ای از راه می رسد که

نمی دانمش

می پرسم آیا این درست است؟

(صدایم گرفته است

چون پشت پرده نگذاشتند سینه ام را صاف

کنم)

عصر دلگیر پنج شنبه

صبح پنج شنبه بعد از بیدار شدن و رسیدن به کارها به شبکه وصل می شی بعد از خوندن چند وبلاگ و  چند سایت خبری یک ایده جدید به ذهنت می رسه .اونها را تایپ می کنی اما وقتی که میای کانکت بشی می بینی مودم شماره نمی گیره به isp که زنگ می زنی می بینی اشکال از خط تلفن اونهاست تا بعد ازظهر چند بار دیگه میای کانکت بشی تا مطلبی را که نوشتی پست کنی اما هنوز خبری نیست .از خونه میری بیرون خیابانهای اصلی شهر شلوغ و مملو از ماشینه اما پیاده رو ها خلوت و این برای تو که پیاده قدم میزنی خیلی دلگیره همیشه پنج شنبه ها همین طوره . خلوت بودن شهر را در اوج شلوغی حس می کنی همه مردم یا برای خرید و دید زدن ویترین مغازه ها میرن به تنها خیابون اصلی شهر یا به مهمونی خونه پدر و مادر یا دوست وآشنا شاید هم پدر و مادر بزرگ یه جورایی به این مردم حسودیت میشه میری تو یکی مکانهایی که شهرداری تازه افتتاح کرده نه می شه بهش پارک گفت و نه بوستان یک محوطه ای که دیوار و کف زمین نمای سنگی داره ، یک زن تنها یک نیمکت نشسته دو تا پسر بچه اون طرف تر تو آلاچیق بازی می کنند این نمای سنگی یه حس بدی بهت القا می کنه :غریبی،غربت،تنهایی ... وای که چقدر از این واژه ها بیزاری .از اونجا بلند می شی میری از مغازه یک روزنامه شرق می گیری با زن روز(اینجا نشریات را تو بقالی و سوپر مارکت می فروشند) می خوای بری  یک فیلم هم کرایه کنی اما کمی فکر می کنی میبینی حوصله فیلم دیدن را نداری میری به سمت خونه بعد از یکی دو ساعت میای سراغ کامپیوتر اما هنوز نمی تونی به شبکه وصل بشی دلت میخواست امروز وبلاگت را آپدیت می کردی اما حالا که نمیشه میزاری برای 12 به بعد با اون یکی کارت مشکلی نیست

از یازده ونیم مشغول کتاب خوندن میشی تا ساعت دو بعد میای سراغ دستگاه اما احتمالا اثرات عصر دلگیر پنج شنبه باعث میشه بی خیال متنی که صبح نوشتی بشی اما باید یک چیزی بنویسی بی اختیار شروع می کنی به تایپ کردن ....

روزهای زندگی،اداره پست و باقی قضایا

 












*یک مطلبی را چند سال پیش خوندم در باره ارزش روزای عمر به این مضمون که: ارزش یک ماه را مدیر مسؤل یک ماهنامه می دونه، ارزش یک هفته را مدیر مسؤل یک هفته نامه و ارزش یک روز را مدیر مسؤل یک روزنامه.حالا این می تونه حکابت وبلاگ نویسا باشه، هر چند اکثر ما تعهد ندادیم که هر روز بنویسیم، اما قدر روزهایی را که می گذره،خوب می دونیم.و حساب روزایی که ننوشتیم دستمونه(مثل من که این روزا به خاطر گرفتاریهای مختلف نتونستم پای کامپیوتر بیام، اینتر نت و وبلاگ بماند...)

**قبلا یک صندوق پستی تو اداره پست مرکزی داشتم اما چون مسیرش پرت بود بعد از چند ماه رفتن و اومدن تونستم یک صندوق تو اداره مرکزشهر بگیرم همون ایام بود که دوستم می خواست برای کارشناسی ارشد شرکت کنه و مدارکش پیش خانواده ش تو شهر خودشون بود برای اینکه خیالش از بابت رسیدن مدارک راحت باشه شماره صندوق من را داد اما بعد از چند روز که خبری از بسته نشد به مسؤل باجه سر زدیم. گفت روی بسته اسمت را نوشته بودن دوستم گفت نه فقط شماره صندوق را نوشتند. اون آقا گفت چون اسم نداشته حتما بر گشت خورده . من را اگه کارد می زدی خونم در نمی اومد،آخه اداره پست قبلی همچین قانونی نداشت. .... وقتی دوستم به خانواده ش زنگ زد اونا رفتن اداره پست اونجا که بهشون گفتند چنین بسته ای بر گشت نخورده ما هم اینجا بین دو تا اداره پست در حال رفت و آمد بودیم که بهمون گفتن جون این شماره قبلا برای دانشگاه بوده حتما بسته رفته اونجا... خلاصه اینکه دو روز دیگه هم مدام از اداره پست به دانشگاه پاس داده می شدیم و بالعکس تا بالاخره بسته باز شده را تحویلمون دادن .اگه این پاکت حاوی مدارک دانشگاهی نبود و ما با جدیت پیگیری نمی کردیم،بعید می دونم که مسؤلین پست زودتر از شش ماه اون را پیدا می کردند.

اما در دسرای این شماره که قبلا برای دانشگاه بوده به همین جا ختم نشد البته تا حالا همون یک بار بود که پاکت من را اشتباهی به اونا دادن بعد از اون دو بار برام نامه سفارشی اومد که منتظرش نبورم اولی که دو ماه پیش بود از وزارت آب و فاضلاب کشور به شماره صندوق پستی من . منتظر نامه ای از این وزارت نبودم،وقتی اومدم خونه و نامه را باز کردم یک پاکت دیگه دیدم که مهر محرمانه خورده و برای کمیته انضباطی دانشگاه آزاد بود فهمیدم دو باره اشتباه شده ،هرچند این عنوان و مهر محرمانه وسوسه ام کرد که نامه را باز کنم اما از اونجایی که اهل این کار نبودم تحویل پست دادم .

دیروز هم یک نامه دیگه اومده بود روی این یکی عنوان دانشگاه بود و از نمایند گی مقام نمی دونم چی چی رهبری این یکی را هم وسوسه شدم باز کنم .... اما باز هم تحویل باجه دادم .تصمیم گرفتم دفعه دیگه که براشون نامه اومد خودم را به اون راه بزنم و نامه را باز کنم حالا که همچین تصمیمی گرفتم می دونم یا براشون نامه نمیاد یا یک نامه بی اهمیت میاد.